به سوگواری زلف تو...
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
- ۰ نظر
- ۲۰ ارديبهشت ۹۲ ، ۱۹:۵۷
نه لب گشایدم از گل، نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نشان داغ دل ماست لاله ای که شکفت
به سوگواری زلف تو این بنفشه دمید
تا
چشم کار می کند، انسان هایی آزاده را می بینی که دل در گرو سلامت همنوعان خویش
داده اند و تمامِ قامتشان با حس بشردوستی قیامت شده است! جذر و مد خاضعانه انسان
هایی را نظاره می کنی که بی دغدغه نام و نان، در پی فرونشاندن امواج سهمگین حوادث
هستند؛ آن جایی که زندگی و سلامت انسان ها درخطر می افتد...
این
روزها، روزهای سبز و خوشایند نوروز است. روزهای سبزی و سرسبزی و طراوت. روزهای
خانواده، روزهای کوه و دشت و دمن. روزهای خوب زندگی در دامان زیباترین جلوه های
ایزد متعال که بهره آن را برای بشریت قرار داده است. اما در جایی دیگر، تصاویر
زیبا و دل انگیزی نیز وجود دارد که همگان از دیدن آن عاجز و ناتوانند. مگر چشم
تیزبین و حقیقت نگر که می تواند این صحنه های بی بدیل را رصد کند.
در
آن سوی زیبایی های طبیعت که مردم را سرخوش می کند، حوادثی در کمینگه انسان هاست که
اگر خوب بنگری، می توانی به اهمیتشان پی ببری. در مقابل این حوادث، انسان هایی از
خود گذشته هستند که سد راه می گردند از برای به عینیت رساندن شعاری با مسما به نام
کاهش آثار بلایا و اینان همان آشنایان دور و نزدیک زندگی ما یعنی امدادگران اند.
نوروز،
زمانی است که مردم به استراحت می پردازند و به دور از گرفتاری های روزمره و بی
اندیشه برای گذران اداری روزگار به تفرج می پردازند و در کنار خانواده شادند و
آرام. در همین روزهای قشنگ خدا، این امدادگران اند که بی هیچ چشمداشتی، لحظات دل
انگیز بهاری را به خدمت خلق می گذرانند و ساعت های طاقت فرسایی در جاده ها، به
انتظار قدمی برای نجات جان انسان ها سپری می کنند و دعای همیشه قلب پاکشان، این
است که خدایا این سفر را بی خطر بساز... آمین.
سال 91 هم نقطه انتهای خویش رسید.
به قلم احسان کوزه ساززاده| هر بهار نوید امیدواری است، امید به آنکه پس از هر زمستانی و در اوج ناامیدی دریچه ای از امید هنوز گشوده است و پایان هر شب سیه سفید است.
سفید چون قلب پاک امدادگران هلال احمری
سفید همچون نیت های خالصانه اعضای جمعیت هلال احمر
سفید چون موهایی که در آسیاب دنیا سپید نشده اند
سفید چون عمری پاک...
به تو که رسیدم...
تمام نیکی ها و خوبی ها را یافتم
به تو که رسیدم...
رود پر خروش عاطفه را دیدم که بر بستری از مهربانی به سوی ابدیت می شتافت
به تو که رسیدم...
درخشش قلب های رئوف را نظاره کردم که به یاد تن های رنجور می تپید...
***
تو که باشی...
انسان به انسانیتش افتخار می کند
تو که باشی...
نسیم محبت در زندگی هرکه نیاز به یاری دارد، می وزد
تو که باشی...
خورشید ایمان درخشان می شود، برای در راه ماندگان
و اعتماد به حیات سرشار می گردد.
***
با تو...
روح مجروحِ درماندگان تقویت می شود
با تو...
جویبار رحمت و ایثار پر شورتر می گردد
با تو...
این مهرورزی است که بر خود می بالد...
در آسمان پر نورِ عزت
و افتخار، گاهی اخترانی با درخشش بیشتر، چشمها را به سمت و سوی خود جلب می کنند.
این ستارگان فروزان، آرایش آسمان ایثار و فداکاری را جلوه ای دیگر می بخشند.
سخن در باره جوان
مردانی است که عطر وجودشان، عالم ایثار را مصفا می کند. کلام در مورد بیداردلانی
است که چون فرشتگانی قدسی از خود به در می آیند و در حریم یار، عاشقی می آموزند.
کلمه قاصر است از درک
معنی که می بایست دفتر دل را گشود، جوهر فکر را تراوید و قلم خلوص را بدست گرفت و
با مرکب سرخ بر کاغذ سفید نگاشت که براستی امدادگران، قبیله ای برگزیده هستند که نزد اهالی آسمان نام
آورند.
چه سخت بود اگر پایان دنیا، انتهای وجود بود...
برای تو که در ازای ایثارت
از این دنیا، هیچ برای خود نخواسته ای!
چه جانکاه بود
اگر با این همه تلاش،
فقط بهای اندک دنیوی
ثمره دست های خسته ات بود!
چه دردناک بود اگر پایان این همه فداکاری تو
چند سکه بی ارزش بود!
o
ماه رمضان بود و هوا
به شدت گرم. روزهای گرم تابستان و هوای آبادان و ماه رمضان! آماده شده بودم تا آن
روز هم مثل روزهای دیگر همراه با داوطلبان دیگر، برای شرکت در طرح همای رحمت و
توزیع بسته های حمایتی به یکی از روستاهای محروم اطراف آبادان عزیمت کرده و یک بار
دیگر افتخار خدمت به نیازمندان روزه دار را نصیب خود نمایم. دو سه ساعتی گذشت ولی
از خودروی جمعیت خبری نشد. پس از مدتی هم معلوم شد که با توجه به تعدد برنامه ها،
آن روز خودرو در اختیار ما نخواهد بود. چون نیت من، خدمت رسانی به مردم بود،
آمادگی خود را جهت در اختیار نهادن خودروی شخصی ام اعلام کرده و با همراهی مسؤول
داوطلبان و تعدادی از اعضاء، به سرعت به سوی روستای مورد نظر به راه افتادیم.
ترا می ستایم
که مهرآسا، مهرآفرینی پیشه توست!
تو که بند بند وجودت در پی آسایش دو گیتی است!
نه برای خویش که برای همنوعان نیازمندت...
***
تو که ثابت کرده ای هلال احمر، محلی است برای خدمت به نوع بشر
و تمامی گیتی عرصه یکتای هنرمندی توست...
وه که چه خوش نغمه ای نواخته ای
و این نغمه که سروده ای، برای همیشه به یادگار خواهد ماند که:
"زندگی عرصه یکتای هنرمندی ماست
هرکسی نغمه خود خواند و ازصحنه رود
صحنه پیوسته به جاست
خرم آن نغمه که مردم بسپارند به یاد"
و این رایحه خدمت توست
که دوامش بر جریده عالم ثبت شده است...