بیا...
بیا!
تضمین می کنم خوشت بیاید...
در زمین ما، همه چیز عجیب و غریب است...
و تو که به دنبال چیزهای غیر عادی می گردی، می
پسندی!
بیا!
- ۰ نظر
- ۱۰ دی ۹۲ ، ۲۳:۳۲
بیا!
تضمین می کنم خوشت بیاید...
در زمین ما، همه چیز عجیب و غریب است...
و تو که به دنبال چیزهای غیر عادی می گردی، می
پسندی!
بیا!
یک نفر به من می گفت:
چرا راهت را کج کردی و رفتی؟!
و دریغ من این بود که راه او کج
شده بود
و من متهم شده بودم به ناراستی!!!
برخی اوقات آن قدر خسته می شوی که دوست داری نه برای چند ساعت که برای چند لحظه فرصتی بیابی و دمی بیاسایی! اما مگر سیل این جمعیت مشتاق به تو اجازه می دهد که لختی به خود فکر کنی و آن چه در ذهنت می گذرد را عملی نمایی. تا چشم کار می کند، بیرق است و سیاه پوشانی که به عشق حضرتش سیل آسا در پایانه مرزی خرمشهر در انتظار صدور مجوز خروج ظاهری اند لکن من خوب می دانم که از مدت ها قبل، اجازه خروج ایشان به سوی بهشتِ مثال زدنی حضرت حسین(ع) صادر شده است و همه ی این همهمه، بهانه ای است برای فزونی اشتیاق که دل باید بسوزد(!) که کارها بکند! در مورد این لحظه ها نگاشتن، کار سهلی نیست چرا که این آنات را باید دید نه اینکه نوشت.
دلم برای چیزی تنگ است...
اما نمی دانم چه!
به گمانم نمی شناسمش!
دلم را می گویم...
انگار به بیراهه رفته باز هم؛
به هر حال
برایش کاری نمی کنم!
می دانی؟
این دل هم شده داستانی برای ما
نمی شود به او گفت:
بالای چشمت، ابروست!
سریع به قبای بلندش(!) بر می خورد...
مانده ام با او چه کنم!؟
این روزها
که می گذرد
نه فضا
سیال است
و نه
صمیمیتی موجود!
این
روزها که می گذرد...
همه
سکون محض است و سکوت!
و دیگر
از صدای خش خش خبری نیست...
لنگ می زنم!
در راه رسیدن به بی کرانه ترین آبی آسمان
با دست تهی
با کوله بار سنگین انکار(!)
و با بال شکسته
دست به دامن توام!
دیدن درد دیگران، بسیار تأثرانگیز است.
و از ان بدتر، اینکه توانی برای کمک نداشته باشی.
و ناگوارتر از آن اینست که به بی دردی متهم شوی!
بی تابم!
بی تاب لحظه های ناگزیر
رو به افق تار سرنوشت...
دستم را دراز می کنم
و برای گرمی لحظه های وصال
با تیک تاک ساعت هم آوا می شوم!
در انتظار رهایی
درس آموز ثانیه های متلاطم بی تو بودن ام!