حوالی هلال

گاهنامه انتقادی با محور فعالیت های جمعیت هلال احمر

حوالی هلال

گاهنامه انتقادی با محور فعالیت های جمعیت هلال احمر

حوالی هلال

به احترام همه آنانی که بشردوستی سرلوحه زندگیشان بوده است و تمامی هست و نیست خویش را برای این آرمان بزرگ بشری تقدیم نموده و می نمایند. آنان که امدادگری را فراتر از زمان و مکان دریافته اند و در این راه ملامت هیچ ملامت کننده ای، ذره ای تردید و کوچکترین خللی بر عزم استوارشان وارد نمی سازد؛ چون باورشان، با بشردوستی بارور شده است.

طبقه بندی موضوعی

با سیاوش جلیلیان، امدادگر پیشکسوت خرمشهری

مجتبی طحان | دوشنبه, ۲۳ بهمن ۱۳۹۱، ۰۱:۲۰ ق.ظ

اشاره: نام جمعیت هلال احمر شهرستان خرمشهر که می آید، ناخودآگاه ذهنت آیینه ای می شود از جنگ هشت ساله یا همان دفاع مقدس. خواسته یا ناخواسته به یاد همه کسانی می افتی که در کوران حوادث نامشان بر جریده عالم ثبت شد. و دلت پر می کشد به سال های طلایی آن دوران و مردانِ مردی که آن سال ها را رقم زدند. برای امدادگران اما، آن سال ها تداعی بخش خاطراتی دیگر هم هست. چرا که در آن دوران علاوه بر اسلحه، کسانی بودند که وسایل اصلی کوله پشتیشان، باند و گاز و بتادین و ... و حرفه شان، امدادگری بود و در طول عملیات بارها می شنیدی که فریاد می زدند: امدادگر، امدادگر، امدادگر...
روبروی من یکی از تبار آن مردان نشسته است. با مویی سپید، چهره ای نورانی و چین و چروکی که نشان از تجربه فراوانش در طول این سال ها دارد. نحوه آشنائیش با هلال احمر شنیدنی است. سیاوش جلیلیان از آن دسته امدادگران قدیمی و پیشکسوت هلال احمر است که هنوز هم بعد از 45 سال، ارتباطش را با جمعیت نگسسته است و هرجا که عملیاتی و کاری است، او هم آنجاست.


 
برای شروع از خودتان بگویید و از نحوه ورودتان به جمعیت هلال احمر...

سیاوش جلیلیان هستم. متولد 1328 در خرمشهر. 5 فرزند دارم که همگی از مشتریان دائمی امداد و کمک های اولیه هستند. و اگر بگویم که خانواده ما یک خانواده امدادی است، غلو نکرده و سخن به گزاف نگفته ام. بازنشسته بخش ایمنی و آتش نشانی فرودگاه آبادان هستم و دلیل انتخاب شغلم هم تأثیری است که از جمعیت هلال احمر گرفته ام. اما نحوه آشنایی و ورودم به جمعیت برمی گردد به یک تصادف. در دوران دبیرستان در مسابقات نقاشی ممتاز شده بودم و مسؤول خانه جوانان خرمشهر ـ مرحوم شکوهی ـ از من خواست که در خانه جوانان، فعالیتم را ادامه بدهم. بعد از مدتی هم شدم مربی نقاشی خانه جوانان. یکی از روزها که در حال برگشت به منزل بودم، ناگهان موتورسواری که از مسیر خارج شده بود، با من تصادف کرد و موقعی که چشم هایم را باز کردم، خود را در بیمارستان یافتم. آن روزها مردم اگر مصدومی را بر روی زمین می دیدند، جرأت رساندنش را به مراکز درمانی نداشتند که برایشان دردسر می شد و مشکل بوجود می آمد. اما یک خانم علاوه بر کمک های اولیه، مرا به سرعت به بیمارستان رسانده بود و علتش شباهت من به فرزندش بود که باعث کمک به من شده بود. از آن روز تصمیم گرفتم که امداد و کمک های اولیه را بیاموزم و در جهت کمک به مصدومین و نیازمندان جامعه بکوشم. این شد که آمدم در جمعیت شیر و خورشید آن زمان و شروع کردم به یادگیری امداد و کمک های اولیه و بعد از چند مدت هم شدم مربی امداد و هنوز هم در خدمت این نهضت هستم.

 

قبل از انقلاب شما آموزش امداد و کمک های اولیه تدریس می کردید. دیدگاه مردم در مورد هلال احمر و مقوله آموزش از نظر شما چگونه بود؟

دیدگاه مردم قبل از انقلاب نسبت به شیر و خورشید اینقدر جدی نبود. جمعیت همانند الان شناخته شده نبود و معروفیت نداشت. بسیاری از افراد آشنا تصور می کردند که جمعیت فقط جایی است که می بایست حق عضویتی داد و همین. حتی بعد از انقلاب هم تا سال ها جمعیت هلال احمر برای خیلی ها فراموش شده بود و در این چند سال اخیر و با تلاش هایی که شده، مردم قدری با آن آشنا شده اند. آن زمان افراد اندکی بودند که به این آموزش ها علاقه نشان می دادند. در بسیاری از موارد هم، به اجبار تن به فراگیری این آموزش ها می دادند.

 

دیدگاه شما در مورد نهضت صلیب سرخ و هلال احمر چیست؟

در این مورد نکته ای وجود دارد و با تمام احترامی که برای هانری دونان قائلم، لیکن همه این ایده ها و تزها مربوط به 150 سال پیش است در حالی که پیامبر ما 1400 سال پیش از مددجویی و کمک به بیچارگان برای ما گفته اند. در قرآن کریم می خوانیم که نجات جان یک انسان به مثابه نجات جان جمیع انسان هاست و این نشان از ارزشمندی امداد و نجات است که خداوند هم به آن ارج و اجر فراوان داده است.

از زمان جنگ تحمیلی بگویید. کجا بودید و چه کار می کردید؟

در زمان جنگ در منطقه آبادان و خرمشهر بوده و از آن جا خارج نشدم. تا زمان سقوط خرمشهر. قبل از سقوط خرمشهر با توجه به حمله عراق به روستاهای حدفاصل شلمچه تا خرمشهر، بنا بر این شد که یک اردوگاه اسکان اضطراری برای جنگ زدگان بزنیم و با توجه به تجربه ای که داشتیم به همراه یکی از دوستان و امدادگران قدیمی ـ به نام آقای عبدالنبی آلبوخنفر که سال ها در جمعیت خوزستان زحمت کشیدند ـ این کار را انجام دادیم و این اولین فعالیت حرفه ای ما بعد از شروع جنگ بود. با وجود آنکه شغل من در فرودگاه بود ولی به خاطر احساس مسؤولیتی که وجود داشت، کاملاً در خدمت هلال احمر بودم و رییس جمعیت وقت بر این تصور بود که من کارمند هلال احمر هستم. بعد از سقوط خرمشهر به آبادان عزیمت کردم تا چهار سال و نیم.

 

از امدادگری در جنگ بگویید.

پلی وجود دارد در خرمشهر به نام پل نو. اول جنگ با توجه به حجم زیاد مجروح که از سمت شلمچه و از خط مقدم به شهر گسیل می شد، با تعدادی آمبولانس که از شرکت نفت و بیمارستان و زایشگاه گرفته بودیم، کمپی ایجاد کردیم و به انتقال مجروحین مشغول شدیم. در این کمپ تعدادی چادر هم برپا کردیم و هنگامی که تعداد مجروحین زیاد می شد و امکان انتقال به دلیل نبود آمبولانس، مقدور نبود، خودمان به صورت امدادی کارهای درمان اولیه ایشان را انجام می دادیم تا هنگامی که خرمشهر سقوط کرد. چرا که بیمارستان و زایشگاه هم بمباران می شد. بعد از آن هم کار ایمنی و آتش نشانی را داشتیم و هم امدادگری. جبهه آبادان یکی از جبهه های سنگین بود و نیاز به امدادگر، همیشگی بود. ما هم به همراه دوستان دیگر در نبود امکانات و با هر زحمتی بود، سعی می کردیم قضیه امداد و انتقال مجروحین را انجام داده و باری از بارهای جنگ را به دوش بکشیم.

 

می گویند ارتباط سیاوش جلیلیان با هلال احمر آنقدر تنگاتنگ است که هیچ چیزی نتوانسته مانع آن گردد؛ دلیلش چیست؟

اولاً امدادگری از صفات انبیاست و باعث افتخار است که امدادگری نصیبم شده است. ثانیاً اگر هلال احمر نبود، امکان داشت به راه های دیگر یا همان بیراهه ها کشیده شوم. چرا که در آن زمان راه ورود به زمینه فساد بسیار وجود داشت. ثالثاً با توجه به آن اتفاقی که باعث ورود من به این تشکیلات شد، نجات جان انسان ها برای من از اهمیت زیادی برخوردار بوده و هست و شاید تنها کاری که می توانم به آن افتخار کنم و برایم ایجاد آبرویی کرده، همین نجات و احیای انسان های نیازمند، مصدوم و مجروح بوده است. بارها شده که بر اثر بی مهری و بروز برخی مسائل و مشکلات، تصمیم گرفته ام که از جمعیت کناره بگیرم ولی توان آن نبوده که این قضیه اتفاق بیافتد. در این راه چشم من به دستان همان شهدا و مجروحینی است که زمانی توانسته ام برایشان کاری کنم و امید شفاعت از آن ها دارم.

 

در حال حاضر وضعیت هلال احمر را چگونه ارزیابی می کنید؟

وضعیت جمعیت به نسبت گذشته بسیار تغییر کرده است. جوانان علاقمندی که با عشق به همنوعان خود وارد این مجموعه می شوند و بدون چشمداشت. این مهم است که جوانانی که تحصیل کرده و جویای کار هستند و نیاز مالی شدید دارند، باز هم بدون هیچ چشمداشت مالی به هلال احمر می پیوندند و از این فعالیت، احساس غرور و سربلندی می کنند.

 

امدادگر از نظر شما...

(بغضش می ترکد و قطرات اشک از چشمانش می تراود)امدادگر عاشق است. عاشق مردم. عاشق کمک به مردم و سبب عشق به مردم، عشق به خداست...
آنقدر لذت دارد وقتی به کسی کمک می کنی. وقتی جان کسی را نجات می دهی، انگار پرواز می کنی، گویی روی پنبه راه می روی، سبک می شوی. هنگامی که کسی در حال مرگ است و به او کمک می کنی، انگار خودت هم متولد می شوی و یک امدادگر واقعی، هیچ وقت از کمک به دیگران دست برنمی دارد. حتی اگر انگشت کسی دچار جراحت شده باشد، شکسته باشد و تو آن را پانسمان کنی، واقعاً لذت می بری. احساس پاکی می کنی و این حس با هیچ حسی قابل مقایسه نیست.

 

وقتی لباس امداد را می پوشید، چه احساسی دارید؟

نمی خواهم از کلمه غرور استفاده کنم!!! افتخار می کنم...

 

زیباترین خاطره سال ها امدادگری...

اوائل جنگ به ما گفته بودند که اردوگاهی برای جنگ زدگان طراحی و برپا کنیم. یکی از مشکلات کار این جا بود که مکان اردوگاه را هم در یکی ار ورزشگاه های خرمشهر تعیین کرده بودند. با توجه به تجربه ای که داشتیم، با این مکان مخالفت کردیم. از ما انکار و از آن ها اصرار. با همه تعلقی که به کار امداد داشتیم، بی خیال کار شدیم و از اجرای اردوگاه انصراف دادیم و به جهت ابراز اعتراضمان، از جمعیت زدیم بیرون. دستور دادند که برگردیم! آخر فکر می کردند ما کارمند جمعیت هستیم(می خندد) به دلیل اینکه ما همیشه در جمعیت حاضر بودیم...

بعد از مجادله زیاد، بالاخره رضایت دادند که جای اردوگاه را ما تعیین کنیم. نزدیک شهر شادگان شد محل اردوگاه. چند روز بعد وقتی بعثی ها شهر را بمباران کردند، یکی از جاهایی که ویران شد، همان ورزشگاه بود. هنوز هم موقعی که چادر می بینم، یاد آن اردوگاه می افتم و امکان اشتباهی که می توانست صدها نفر را به کشتن دهد که با تدبیر ما مرتفع گردید.

 

تلخ ترین خاطره...

سقوط خرمشهر!

 

به اعضای جدید جمعیت هلال احمر چه توصیه ای دارید؟

به اعضای جدید هلال احمر می گویم که با شناخت وارد جمعیت شده و برای این که این حضورشان تداوم داشته باشد، اطلاعات خودشان را به روز کنند. چون زمانی می رسد که دچار خستگی، کرختی و افسردگی خواهند شد و تنها راه برون رفت از این حالت، آموزش است. از جوانان می خواهم که برای ماندگاری نهضت تلاش کنند آن هم با دادن طرح های جدید، برنامه های بدیع و پروژه های نو. از آن ها خواهش می کنم که نگذارند شمع این نهضت کم سو شود چرا که خیلی ها برای آن زحمت کشیده اند تا به این جا رسیده است. از آن ها می خواهم فرصت ها و اوقات فراغتشان را در جمعیت بگذرانند و برای پویایی آن تلاش کنند.

 

آخرین صحبت...

بیاییم در هر خانواده یک امدادگر داشته باشیم. به جوانان این مرز و بوم توصیه می کنم که حادثه را جدی بگیرند. امداد و کمک های اولیه را در جمعیت هلال احمر بیاموزند. به این نهضت بزرگ بپیوندند که کمک به همنوعان محتاج و نیازمند، از بهترین کارهاست. از مسؤولین هم خاضعانه می خواهم که هوای این جوانان را داشته باشند که خوش سرمایه ای هستند. و در آخر از همه کسانی که در مجموعه بزرگ هلال احمر تلاش کرده تا دردی از آلام جامعه را کم کنند، قدردانی می کنم.

 

 

    

  • مجتبی طحان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی