حوالی هلال

گاهنامه انتقادی با محور فعالیت های جمعیت هلال احمر

حوالی هلال

گاهنامه انتقادی با محور فعالیت های جمعیت هلال احمر

حوالی هلال

به احترام همه آنانی که بشردوستی سرلوحه زندگیشان بوده است و تمامی هست و نیست خویش را برای این آرمان بزرگ بشری تقدیم نموده و می نمایند. آنان که امدادگری را فراتر از زمان و مکان دریافته اند و در این راه ملامت هیچ ملامت کننده ای، ذره ای تردید و کوچکترین خللی بر عزم استوارشان وارد نمی سازد؛ چون باورشان، با بشردوستی بارور شده است.

طبقه بندی موضوعی

با حاج حمید مجدمی، امدادگر پیشکسوت کشور

مجتبی طحان | سه شنبه, ۱ اسفند ۱۳۹۱، ۰۸:۲۸ ب.ظ

روی گلبول‌های امدادگر نوشته‌اند: امدادگر... 

اشاره: از اول هم می دانستم که مصاحبه با او، کار دشواری است. سخن گفتن و نوشتن در مورد کسی که 48 سال در فعالیت های اجتماعی و امدادی بوده و دمی از آنات عمرش را بی دغدغه خدمت نگذرانده است. در مورد کسی که که به گفته خودش، همه زندگیش را نه وقف خانواده که وقف خدمت به هم نوع و تربیت کسانی تفکر خدمت دارند، نموده است. سال ها در کسوت امدادگری از حاج حمید مجدمی انسانی با تجربه ساخته است که در عین اقتدار، بسیار عاطفی است. کلمه "نه" و "نمی توانم" را هیچ گاه از زبانش نمی شنوی، گویی سرشتش با دافعه بیگانه است. فرق نمی کند چه کسی هستی و از کجا آمده ای؛ بدان که برای درخواستت، پشتیبانی حمید مجدمی را خواهی داشت. در هنرهای تجسمی و خلاقیت های فردی و گروهی از سرآمدان روزگار خودش بوده و هنوز هم دستی از دور بر آتش دارد. عاشق آموزش و تربیت و تعلیم. پیشاهنگ پیش کسوت که جز  او و چند نفر از هم دوره هایش، کسی به گرد پایشان در این عرصه نمی رسد. تعلق خاطرش به اسکان و پشتیبانی بر هیچ کس پوشیده نیست. مربی درجه یک امداد و کمک های اولیه که از طرف فدراسیون بین المللی جمعیت های صلیب سرخ و هلال احمر به عنوان عضو برجسته شناخته شده است. مدرس مراکز علمی و کاربردی در استان خوزستان که روزگاری کشتی بچه های استثنایی را هم به ساحل نجات رسانده است. شاید بتوان گفت که در استان ما هیچ امدادگری نیست که ساعتی از عمرش را از محضر استاد حمید مجدمی تلمذ نکرده باشد و کسب تجربه ننموده باشد. و این همه، شوری است که عشق در نهاد او نهاده است!

 

 

 

 

خودتان را معرفی کنید.

 

 

حمید مجدمی متولد 1332 اهواز و دارای دو فرزند. یک امدادگر کوچک در خدمت برادران و خواهران امدادگر.

 

 

 

چگونه وارد هلال احمر شدید؟

 

 

دانش آموز چهارم ابتدایی بودم در سال 44. مرحوم مفاخر ـ خدایش بیامرزد ـ یکی از هنرمندان و موسیقی دانان و از اهالی رادیو، معلم من بود. مفاخر در کنار همه کارهایش، مربی سازمان جوانان نیز بود و پیوستن من به این نهضت، مرهون تلاش های ایشان و انگیزشی بود که نسبت به آموزه ها و فعالیت های گروهی در من به وجود آورده بود و از همان سال 44 شدم یک هلال احمری که قبل از انقلاب به آن شیر و خورشید می گفتند.

 

 

 

حمید مجدمی، پیشاهنگی و زندگی!

 

 

زمانی در مدارس از جوانانی که فعال بودند، دعوت می شد که در گروه ها و فعالیت های اجتماعی شرکت کنند. در سال 47 نیز قرعه به نام من افتاد و به عنوان یک پیشاهنگ فعالیتم را آغاز کردم. پس از ورود، دوره های مختلف را به عنوان پیشاهنگ ساده، پیشاهنگ درجه سه، دو و یک طی نمودم. در سازمان پیشاهنگی، مهارت هایی بود که بر اساس تعداد مهارت، عناوین مختلف و متعددی به پیشاهنگان اعطا می شد. پیشاهنگان با گذراندن 6 مهارت با عنوان کاردان، 12 مهارت با عنوان شایسته، 18 مهارت با عنوان ممتاز و 24 مهارت با عنوان همایون شناخته می شدند. من در همان دوران دانش آموزی بیش از 40 مهارت را کسب نموده و در سال های پایانی دبیرستان به دلیل فعالیت های زیاد، نشان درجه سه پیشاهنگی کشور به من داده شد و در مقام مربی پیشاهنگی شروع به فعالیت کردم. پس از آن هم  آخرین دوره مربیان پیشاهنگی یعنی دوره بین المللی نشان چوبی را طی کردم.

 

 

پیشاهنگی به ما یاد داد که همیشه فعالیت های گروهی و اجتماعی داشته باشیم. یاد داد که همواره سهمی از خدماتمان را برای جامعه بگذاریم. خودمان را از جامعه دور نکرده و به اجتماع خدمت کنیم. آن زمان ها در اردوها، خدماتی داشتیم تحت عنوان خدمات اجتماعی که در هر اردوگاهی که می رفتیم، عمران اردوگاه از اصلی ترین کارهایمان بود. اردوگاه بزرگ نیشابور را که بالغ بر 1000 هکتار است، بچه های پیشاهنگ ساختند.

 

 

در زندگی شخصی مدیون پیشاهنگی هستم؛ هنوز هم دلم برای پیشاهنگی می تپد برای اینکه همه هستی من از پیشاهنگی نشأت گرفته است. سیستمی داشتیم در نهضت پیشاهنگی به نام جوخه یا گروهِ تیم که من عمری با آن زندگی کردم. از بس عمیق است، هنوز هم نمی توانم به طور کامل آن را تعریف کنم. از پیشاهنگی یاد گرفتیم که با هم زندگی کنیم و انتظارات زیادی از هم نداشته باشیم.

 

 

 

هلال احمر از دیدگاه شما

 

 

اگر بخواهم هلال احمر را تعریف کنم، به عنوان یک امدادگر، هرکجا که نشانش را می بینیم، مثل هلالش خمیده می شویم. سر به زمین می ساییم که هم شاکر باشیم و هم خدمت گزار!

 

 

 

و تعریف شما از امدادگر

 

 

امدادگر را نمی توان تعریف کرد. امدادگر کسی است که عشقِ خدمت در وجودش هست. امدادگر کسی است که بر روی گلوبول های قرمزش نوشته اند "امداد". او احساس می کند که همیشه باید خدمت کند نه فقط در حادثه. همیشه خودش را عضوی از جامعه، وابسته به جامعه و مدیون آن می داند و خویش را موظف می داند که به جامعه خدمت کند. امدادگر واژه ایست که به راحتی تعریف نشده و به سختی هم درک می شود و هر کس آن را درک کند، نمی تواند از آن جدا گردد.

 

 

 

پس از سال ها فعالیت، نگاه شما به امداد و نجات چگونه است؟

 

 

من امداد و نجات را فقط نجات از دهلیزهای بسته و فضاهای خاصی مثل جاده نمی دانم؛ امداد را فقط دادن چادر و توزیع غذا نمی دانم؛ امدادو نجات در حوادث می بایست زندگی را از نو بسازد، یعنی بتواند مشکلات اجتماعی، فردی، روانی، فیزیکی، خانوادگی و نیازهای انسانی افراد را حل کند و امداد و نجات، نجات به تنهایی نیست!

 

 

 

کدام رشته در مجموعه امداد و نجات را بیشتر دوست داشته اید؟

 

 

من منهای کمک های اولیه که برای همه رشته ها لازم است، به آوار تعلق خاطر داشته ام و به همین خاطر در اولین دوره مسابقات امداد و نجات که در سال 79 در چاف برگزار شد، با تیمم آن گونه کار کردم که مقام اول کشور را کسب نمود. تریاژ را اولین بار ما در مسابقات وارد کردیم. یادم می آید تعدادی هدبند برده بودیم تا در صورت مشاهده مصدوم، تشخیص بدهیم که سطح آسیب آن ها چقدر است.

 

 

 

بهترین درسی که حمید مجدمی از سال ها امدادگری گرفته است؟

 

 

ایمن زندگی کن و ایمنی را به دیگران هدیه کن.

 

 

 

توصیه شما به جوانان امدادگر

 

 

به جوانان امدادگر همیشه توصیه کرده ام که مسیر زندگی خود را، صحیح پیدا کرده و در کنار آن همواره مددکار باشند.

 

 

 

از امدادگری و جنگ بگویید.

 

 

در ابتدای جنگ در سازمان جوانان مشغول آموزش کمک های اولیه بودیم تا اینکه جنگ فراگیر شد و نیروهای اعزامی به منطقه زیاد گشت. سال 60 کارهای دیگری را شروع کردیم. در جمعیت هلال احمر واحدی تشکیل شد به نام امداد جبهه. با این واحد همکاری داشتیم و برای اکثر نیروهایی که وارد اهواز می شدند، دوره کمک های اولیه برگزار می کردیم. پس از آن در محل سازمان پیشاهنگی و جوانان، نقاهتگاهی را ایجاد کردیم برای مصدومین و مجروحین موج های انفجار که من مسؤول آن نقاهتگاه بودم و علی رغم آن که مکانش در اهواز بود، برخی اوقات تا چندماه به منزل نمی رفتم. از جمله فعالیت های ما در آن زمان، طراحی و اجرای اردوگاه اسکان اضطراری به درخواست مسؤولین نظامی بود و نقش ما در برپایی اردگاه بسیار مؤثر بود. از دیگر کارهای ما آسان سازی استفاده از داروهای خارجی خاص مثل آتروپین بود که علاوه بر ترجمه روش استفاده و نگارش آن، مراحل بسته بندی و توزیع آن داروها هم بر عهده ما بود. در کنار این فعالیت ها، خیاط خانه ای نیز وجود داشت که تولید لباس های رزمندگان از جمله کارهای آن بود. داستان قطار مجروحین هم به مدد بچه های ما نوشته شد که احتمالاً آن را خوانده اید! مجروحین به کمک امدادگران جمعیت و به وسیله همین قطارها به نقاط مورد نظر در کل کشور منتقل می شدند.

 

 

آن فضا هرچه بود، عشق بود و عشق. کار عشق بود و نفس عشق بود. حتی خوردن و خوابیدن همه و همه عشق بود. آنقدر دل انگیز بود که انسان از آن فضا دل نمی کَند. خستگی وجود نداشت. با این وجود که دوست ندارم آن فضا در کشور ما تکرار شود، لیکن دلم برای آن زمان ها بسیار تنگ شده است. خوبی هایش که یادم می آید، می گویم: یادش به خیر...

 

 

 

از جمعه 5 دی ماه 82 بگویید.

 

 

روز جمعه طبق عادت قدیمی، دوستان امدادگر در منزل ما میهمان بودند. معاون امداد و نجات آن زمان جناب آقای آلبوخنفر که در اهواز نبود، با من تماس گرفته و جریان زلزله مهیب بم را اطلاع داد. مقرر شد تا زمان آمدن ایشان، تیم ها تشکیل شده و آماده اعزام به کرمان گردند. همچنین قرار شد که از طریق رادیو و تلویزیون، قضیه برای جمع آوری کمک های مردمی به اطلاع مردم خوزستان رسانده شود که من اطلاعیه را نوشته و به رادیو ارسال کردم. از همان لحظات ستادهای مختلف امدادی را تشکیل داده و هدایای مردمی را بسته بندی و به سوی بم حرکت کردیم. تعدادمان نه زیاد بود و نه کم و پس از رسیدن کار آواربرداری را شروع کردیم.

 

 

نام بم، خاطره های ناگواری را برای من زنده می کند. ای کاش هیچ گاه از این اتفاقات در کشورمان نداشته باشیم.

 

 

 

در حال حاضر و نسبت به گذشته چقدر آماده ایم؟

 

 

آمادگی ما بیشتر و تحرکمان زیادتر شده است. انسجام نیروها هم بهتر گشته است. از لحاظ علمی و عملی جهش خوبی داشته ایم. امکانات و تجهیزات بسیار خوبی هم در طول سال های اخیر در جمعیت وارد شده و هلال احمر را به صورت یک مجموعه تخصصی درآورده است.

 

 

 

نگاه مردم به هلال احمر چگونه است؟

 

 

به نظر من، مردم هر موقع دچار حادثه و آسیب می شوند، به تنها چیزی که فکر می کنند، هلال احمر است و از تنها سازمانی که انتظار دارند، هلال احمر است. دید جامعه نسبت به جمعیت، بسیار مثبت است و این مطلب را به عنوان یک امدادگر قدیمی می گویم چه از سال 57 در زلزله طبس تا الان که مردم هرجا علامتی، نشانی و آثاری از هلال احمر ببینند، احساس آرامش می کنند.

 

 

 

حمید مجدمی و آموزش، چرا ؟

 

 

در اولین اردوهای سازمان جوانان در ابتدای دهه شصت، بنده فقط به عنوان یک مربی کمک های اولیه شرکت می کردم و از آنجایی که فرهنگی بودم، خوش دیدم که این فضا بسیار مستعد و آماده است؛ هم برای یاد دادن و هم برای تربیت کردن. و این بود که تلاش کردم در این قسمت بیشتر فعالیت کنم. در اردوی سال 63 سازمان جوانان به عنوان یکی از ارکان آموزش خدمت کردم. در اولین اردوی بین المللی سازمان جوانان در سال 72 در اردوگاه شهید باهنر تهران به عنوان مدیر بخش بین الملل، برنامه های متنوع آموزشی را پایه گزاری نمودم. چند سالی به عنوان داوطلب افتخاری، مسؤولیت آموزش امداد را در استان خوزستان به عهده داشتم.

 

 

مدتی به عنوان مشاور معاون آموزش سازمان امداد و نجات کشور خدمت کردم. در سال 83 به عنوان دبیر کمیته بازنگری متون آموزشی جمعیت هلال احمر فعالیت کردم و تا امروز که در خدمت جمعیت هلال احمر هستم.

 

 

 

در حال حاضر آموزش را چگونه می بینید؟

 

 

از نظر تنوع، آموزش ها گسترده شده است و از دیدگاه من نیاز به انسجام بیشتری دارد. بدین معنا که نیاز به این همه رشته نیست چرا که یک امدادگر در عملیات های مختلف باید اطلاعات کاملی داشته باشد و ضمن جدایی رشته های امداد از نجات، نیاز به این همه تجزی گری نیست.

 

 

 

خاص ترین عملیات امدادی شما

 

 

در همه عملیات ها، بیشترین دغدغه ام این بوده است که چقدر توانسته ام خدمت کنم و در این فکر بوده ام که آیا در برخی مواقع قصور در خدمت داشته ام یا نه؟ بم به من فرصت دیگری داد تا از تجربیات گذشته استفاده کنم، به دانش و توان علمی و عملی خویش بیافزایم، این تجربیات را ضبط کرده و به دوستان جوان امدادگرم ارائه دهم. حادثه بم برای من، موقعیتی خاص و البته ممتاز بوده است.

 

 

 

شیرین ترین خاطره

 

 

سه روز از حادثه بم گذشته بود و احتمال زنده بودن افراد در زیر آوار بسیار پایین. خبر دادند در یکی از مناطق با توجه به آوار شدید و احتمال ضعیف زنده بودن افراد، نیاز به عملیات آواربرداری شده است. با این وجود که متولیان امر امیدی به زنده بودن کسی نداشتند، در عین حال با تیم اعزامی از استان خوزستان به سمت منطقه مورد نظر حرکت کرده و عملیات آواربرداری را شروع کردیم. بعد از خاک برداری و سبک کردن آوار، مرد میانسالی را پیدار کردیم که بعد از گذشت سه روز هنوز زنده بود. به سرعت کارهای اولیه امدادی و احیاء را انجا داده و به بیمارستان صحرایی منتقل نمودیم. از آن یادآوری آن خاطره همیشه خوشحال می شوم و از این که در جایی که برای هیچ کس خبری نبوده، برای ما توجه و خبری بوده، خدای منان را سپاس می گویم و به یاد این آیه می افتم که هرکس یک نفر را نجات دهد، گویی تمام انسان ها را نجات داده است و امیدوارم که این حس همیشه در جامعه امدادی ما متبلور باشد.

 

 

 

تلخ ترین خاطره

 

 

در زمینه امداد و نجات، خاطرات تلخ زیادند. در طبس و در بم. دیدن بچه ای در آغوش مادر در زیر آوار، تلخ ترین لحظات را برای من رقم زده است. مجدمی در این حالات بیش از هرچیز، حسرت و افسوس می خورد که ای کاش شرایط زودتر فراهم می شد و می توانست کمک کند.

 

 

 

نگاه شما به مسابقات در جمعیت هلال احمر چیست؟

 

 

من مسابقات را در جمعیت هلال احمر، عاملی تحرک آفرین برای گسترش آموزش ها و تبادل تجربیات می بینم. هم در امداد و نجات و هم در جوانان. هیچ وقت بین حوزه های مختلف تفکیک قائل نشده ام و از همه می خواهم با هم یک دل و یک زبان باشند و به تفکیک حوزه ها نپردازند.

 

 

 

نظر شما در مورد کلمات زیر:

 

 

پیشاهنگی: مکتب تربیتی

 

 

هلال احمر: جای عشق به خدمت

 

 

امداد: از خود شدن

 

 

امدادگری: خود باختن

 

 

رنگ قرمز: دیگری یافتن

 

 

آموزش: تبلور تجربیات

 

 

بم: یادآور تجربیات تلخ و شیرین

 

 

بحران: آمادگی همیشگی

 

 

پدر: عزیزی که جایگزین ندارد

 

 

 

سخن آخر

 

 

خدمت، خدمت، خدمت!!!

 

 

تا زمانی که می توانم به مردم خدمت کنم، در هلال احمر خواهم ماند و نه مردم به من خدمت کنند. از همه جوانان می خواهم به این نهضت خیریه بپیوندند، عضو شوند و خدمت را درک کنند. هم عظمت و هم زیبایی و هم نعمتش را. خدمت به مردم لذتی دارد که توصیف شدنی نیست و هرکه با آن آشنا شود، طعم لذتش را با هیچ چیز، عوض نمی کند.  

 

 

  • مجتبی طحان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی