حوالی هلال

گاهنامه انتقادی با محور فعالیت های جمعیت هلال احمر

حوالی هلال

گاهنامه انتقادی با محور فعالیت های جمعیت هلال احمر

حوالی هلال

به احترام همه آنانی که بشردوستی سرلوحه زندگیشان بوده است و تمامی هست و نیست خویش را برای این آرمان بزرگ بشری تقدیم نموده و می نمایند. آنان که امدادگری را فراتر از زمان و مکان دریافته اند و در این راه ملامت هیچ ملامت کننده ای، ذره ای تردید و کوچکترین خللی بر عزم استوارشان وارد نمی سازد؛ چون باورشان، با بشردوستی بارور شده است.

طبقه بندی موضوعی

۲۴ مطلب با موضوع «متن ادبی» ثبت شده است

بوی بهشت!

مجتبی طحان | يكشنبه, ۱۵ بهمن ۱۳۹۱، ۰۸:۲۴ ب.ظ

به تو که می رسم، در اوج ایثار ایستاده ای
بر بلندای رفیع مهرورزی...

***

سلام بر همه نازنین جانان فداکار که در باغستان عشق
و از شاهراه خدایی بودن و خدایی زیستن، به خلقش می رسند
و چه نیکو، رسم رسول رحمت و مهربانی را با امتش، به اکمال می رسانند.
سلام بر اهالی بهشت خدا روی زمین!
که زمین خداوند هم، از حضور سبزشان به آراستگی رسیده است...
و رو به آسمان آبی خدا ـ که بوی عشق می دهد ـ از این فخر به خود می بالد!
سلام بر تو که نام بامسمای داوطلب را بهانه ای ساخته ای
برای اهدای مهربانی و رأفتت

  • مجتبی طحان

داستان یک سفر...

مجتبی طحان | پنجشنبه, ۱۲ بهمن ۱۳۹۱، ۱۱:۲۱ ب.ظ

اشاره: داستان از آنجا آغاز شد که شنیدیم یک زن تنها بدون سرپناه، مدت هاست در دل کوه زندگی می کند! این بود که با خود قرار گذاشتیم که با طی نمودن مسیر صعب العبور و پر پیچ و خم منطقه آرپناه ـ از توابع شهرستان لالی در خوزستان ـ از نزدیک وضعیت او را رصد کرده بلکه بتوانیم چاره ای اندیشیده و قدمی برای رضای خدا برداریم. این گونه بود که قصه سفر ما شروع شد:

o

یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچ کس نبود. همان خدایی که کس بی کسانش می خوانند. پیرزنی تنها در دل کوه ها زندگی می کرد. خودش می گفت: "دست روزگار به اینجایش کشانده است". نه همسری داشت، نه فرزندی و نه قوم و خویشی. نه سرپناهی و نه جهیزیه ی سنگینی! از کولر و بخاری و سماور و آینه شمعدان! هم خبری نبود. او بود و صخره های سنگی و کوه واره های سر به فلک کشیده و دلِ سخت روزگاران که صورت به صورتش گذاشته بود و چین و چروک های رنگینی که نشان از محنت و بیچارگی داشت.
... می گفت: مدت هاست که با هیچ آدمی سخن نگفته است و به قول امروزی ها، دلش لک زده برای گفتن و شنیدن، گریستن و نگریستن. از دست روزگار غدار گله نمی کرد؛ شکرگزار حضرت دوست بود که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست!

  • مجتبی طحان

زمستان(زبان حال)!

مجتبی طحان | چهارشنبه, ۲۱ تیر ۱۳۹۱، ۰۲:۲۴ ب.ظ
سلامت را نمی خواهند پاسخ گفت 
سرها در گریبان است 
کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را 
نگه جز پیش پا را دید، نتواند 
که ره تاریک و لغزان است 
وگر دست محبت سوی کسی یازی 
 به کراه آورد دست از بغل بیرون 
 که سرما سخت سوزان است
  • مجتبی طحان

به تو می اندیشم!

مجتبی طحان | سه شنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۰، ۱۱:۱۸ ق.ظ

به نام هستی بخش

به بهانه هفته کاهش اثرات بلایای طبیعی و به یاد تمامی امدادگران جمعیت هلال احمر جمهوری اسلامی ایران که تمام هست و نیست خود را برای آرمان بزرگ انساندوستی به بشریت تقدیم نمودند.

 

تو را می بینم که در اوج ایثار ایستاده ای

چون سرشار از عشقی به خداوند؛

و از همین شاهراه هم به خلق خداوند می رسی!

تو مهربانی،

چون آفریده ی خداوند مهربان و رئوفی!

و چون آیین ات، مظهر رحمت است و مهربانی...

  • مجتبی طحان